خاک غربت با تو چه کرده ای دوست؟
که در گورستانش نو نهال ارزو بینی
چون مرده دیدی ان کور سوی امید را
جزگریه چه راهی بهر جستجو بینی؟
در جام بلورین دلت که غم ریخت؟
تا زندگی را مرگ,و مرگ را نکو بینی
روز های زابل از بس که بی فروغند
باور ندارم باز ان مادر قصه گو بینی
بهار امد,شبنم بوسه ها زدبر لب گل
در کنج زندان هرگلی بیرنگ و بو بینی
به اغوش من بیا,غربت ماندنی نیست
شاید این فردا احوال دنیا زیرورو بینی
دوری,بی کسی,غصه وغم تفدیرست
به خدا پناه بر که نیکی ها از او بینی
ضعیف ممان ولی از قدرت برحذرباش
درجهان بسی قدرتمند بی ابرو بینی
ریخته ام در سبویی خاطرات زابلم را
برای تو اگر غیر غم در ان سبو بینی
شبی نیست امین بی گریه بخوابد
ورا درک کن اگر بغضش در گلو بینی
به نام یزدان پاک خالق نیکو سرشت
که بد به دوزخ فکند و خوب اندر بهشت
ان دم که خورشیدحقیقت شود بیفروغ
مرد نادان بسازد چراغ هدایت از دروغ
ای جوان ان شنیدی که در روزگار کهن
یکی پادشه بد. ورا می خواندند اهرمن
کنون بشنو راست سخن از زبان امین
تابدانی داستان ضحاک,شاه ایران زمین
ضحاک حاکمی عدالت گستر ازقوم ماد
شاه اریایی بیاموخت جهان راعدل وداد
اری از جفا گویند پادشهی زشت خوی
دو اژدهای مهیب تولدیافتز پهلوی اوی
چو مردم شوند از باده ی عدالت مست
شاه خوار اید در نظر مردمان فرو دست
اری چنین است رسم سرای نا سپاس
که یاس سالهاست سرمیسپارد به داس
زندگی لبریز دردو ما رنج سراسر بکشیم
مظمومانه بار غم ز اول تا به اخر بکشیم
دیشب صدای مادر بوی دلتنگی می داد
اه جه نامردانه نرفتیم که نازمادر بکشیم
مادر, نفسم تو همه ی زندگی منی اما
مجبوریم جور این تقدیر سوداگر بکشیم
امشب از بی کس های زابل دلم گرفته
نازنین نخی ازپاکت سیگار دراور بکشیم
اه امشب چقدر خسته ام نازنین
یه مرد تنهای دل شکسته ام نازنین
تو نبودی میگفتی میمونی پیشم
تو نبودی میگفتی ازت خسته نمیشم
دیگه نمیخوای به حرفام گوش کنی
بی وفا می خوای منو فراموش کنی؟
من که هنوز عاشق یه لحظه نگاهتم
کشته مرده یه اون چشمای سیاهتم
ای شیخ تو را به خدا بیا وو در میخانه مبند
مرهم دردم باده ی مستانه ای بیش نیست
تا نعمتم هست دوستان گرد من حلقه زنان
به روز نیاز دوست نیز بیگانه ای بیش نیست
بگذار امشب اه غریبانه ام پر کند گوش فلک
دلشکسته را ناله ی جانانه ای بیش نیست
پیش چشمم بسی دشوار امد راه وصالش
باورم شد عشق ما افسانه ای بیش نیست
گفت می رود, اما به خانه ی دل من باز اید
گفتمش دیگر ان خانه ویرانه ای بیش نیست
چو دیدم در اغوش دگران شادست و مسرور
دانستم عشق بازی کودکانه ای بیش نیست
در ان دنیایی که تار و پودش از بی وفاییست
هرکه دل دادبه عشق دیوانه ای بیش نیست
اگر چه امین ز شب های زابل گله دارد بسی
درد بیوفاییست و غربت بهانه ای بیش نیست
اونیکه میگفت زندگیش بدون من معنا نداره
اونیکه میگفت دلش واسه غریبه هاجا نداره
باورت میشه امروز عاشق یکی دیگه ست
عجب دنیایی شده بخدا هیشکی وفا نداره
می گفت ازدلم می شوید غبار غصه ها را
همان که در این شهر غریب رها کرد ما را
گفتم به این گلیم مندرس بیاوو فناعت کن
گفتا دختر شه , با درویش چون کند مدارا
گفتم روز اول دلت چه ناز و چه مهربان بود
گفتا کجایی؟امین ان دل شده سنگ خارا
گفتم ز پاییز زابل دل من گرفته ای دوست
گفتا بهارت خواهد امد غمگین مباش یارا
اره اگه بارون مال ما بود
اگه جای دروغ تو قصه ها بود
اگه عشق حرمت داشت
اگه احساسمون رنگ خذا بود
میشد در گنجینه ی لغات دوباره دوست داشتن را معنی کرد
میشد روی هوس را خط کشید و عاشق شدن را معنی کرد
پیری امد و ایام جوانی به سر رسید
جوانی مرد و عمرش به اخر رسید
اری دیروزاز یکی میراث برده ایم
حالامیراث ما هم بکسی دیگر رسید
جوانان برخیزید بی گمان بهارامده است
بلبل از بهر پاس گل به گلزار امده است
اسمان دست در دست زمین نهاده امروز
خدا نیز به فریاد ملت گرفتار امده است
گریه کافیست دیگربخندیم و رقص کنیم
از گریه هامان مصیبت به بار امده است
امروز که اشک ها بنای ظلم فروریخته
به کوی انتقام مادران سوگوار امده است
به کنج زندان منتظرت بودیم ای ازادی
روز شکستن غروراین انتظارامده است
ازبهروطن نه ازمردن ترسم نه ازدشمن
وطن پرستان رامرگ با افتخارامده است
.: Weblog Themes By Pichak :.