در کوهسارشنیدم که ان بلبل تنها زیبا می خواند
سرودی دل انگیز با دلی لبریز غمها می خواند
بسی رنج محنت به زندان فرزندان ادم دیده بود
ولی بازهم بلبل از پاکی نجابت ادمها می خواند
دوش دیدم دراین شهر رحم را تازیانه میزدند
مردم شهررحم را بی رحمانه بی بهانه میزدند
درنگاهشان دیدم شعله های خشم زبانه میزدند
حتئ متهم را بی محاکمه همچو دیوانه میزدند
امروز وقت انست که دگرعقده ازدل وا کنم
نه از تقدیر ترسی دارم نه ازقضا پروا کنم
عشق چون هویدا شود از ان اتشی پیدا شود
ان اتش به جان فلک افکنم واو را رسوا کنم
نشسته ام تنها خسته از این شهرم
خسته از گردش ان بی وفا دهرم
دیگر نای رفتنم ازاین دیارنیست
بی تو میمیرم ولی با توهم قهرم
ساقیا تو امشب جام مرا پر کن ز می
ساقیامرا دردهجران کشیدن تا به کی
شاید امشب شراب زدردم بکاهد کمی
ازبس که دشوارست فراق یار نیکپی
شکستی دلم را ولی چه باکت از دل شکستنها
پیوند را گسستی توولی چه باکت از گسستنها
مانده ام تنها با کوله باری ازغمها درانتظارتو
گریانم ولی چه باکت ازاشک دردیده نشستنها
غریبانه اگر چهره درنقاب خاک کشیدم
یارا باورم کن وفایی درعهد دنیا ندیدم
چوتابوتم دیدی بدوش برند عزیزم بخند
بدان که کبوتری بودم ازدام قفس پریدم
گل نرگس به بلبل منگر که دگرعشق معنا ندارد
کمر شقایق خم گشته و دگر ان قامت رعنا ندارد
عاشقان بی ادعا رفتند ز شهرجایشان مردمیست
که رویای بلندشان خبرازعمرکوتاه بیپهنا ندارد
ساقیا بده جامی می خواهم که مست شوم
می خواهم بی خیال این دنیای پست شوم
نه ازغم ها دلسردم نه به شادی ها دلبندم
امشب بر انم بی خیال هرانچه هست شوم
دوش دیدم به نیمه شب رفاقت رابر دار میزدند
برارابه ها پیکر رفیقان را نارفیقان بار میزدند
فردایش دیدم به کوچه و خیابان شهر نامردان
نارفیقان درلباس رفیقان رفاقت را جار میزدند
.: Weblog Themes By Pichak :.